ماجرای جاروبرقی
نفس مامان این روزها غذا خوردنت هم داستانی شده! بر خلاف نی نی های دیگه، شما نه تنها از جارو برقی نمی ترسی، بلکه چنان محو تماشای جارو برقی میشی که انگار جذاب ترین مخلوق خدا رو دیدی. ما هم از این فرصت استفاده میکنیم و وقتی که غذا نمیخوری (اکثرا تخم مرغ) به مامان جون میگیم جارو برقی رو روشن کنه اونوقت چنان محو تماشا میشی که تمام غذاتو بی چون و چرا می خوری! راستی چند وقت پیش برده بودمت آتلیه خدا میدونه چه بلایی به سرمان آوردی! هفته پیش رفتم برای انتخاب عکسها با اینکه اون روز کلی آتیش سوزوندی و اونطور که می خواستم نتونستیم ازت عکس بگیریم ولی عکسهات بهتر از تصورم شده بود حتی خانم عکاس هم انتظار نداشت از اون همه عکس 4 تاش خوب دربیاد خلاص...
الو الو
انی عزیز من چند روزی بود که دستش رو میبرد دم گوشش و میگفت ددددد! امروز متوجه شدیم که شما این طوری داری با تلفن حرف می زنی ! چون حالا دیگه هروقت می گیم الو الو سریع دستت رو می بری دم گوشت! عاشقتم دختر زرنگ من ...
نویسنده :
مامان
23:02
دختر مهربون من
دختر قشنگم انیسای عزیزم هر روز که میگذره شیطون تر میشی و با محبت تر! شیطونک من این روزها خونه پر شده از صدای تو ماما ماما بابا بابا ددد دودودو دی دی دی کلی این جوری باهامون حرف میزنی انگار میخوای یه چیزایی بگی ولی ما هیچی نمی فهمیم موقع خواب هم کلی بازی در میاری هرچی من محکم میگیرمت که شیرتو بخوری و بخوابی روتو سمت دیگه میکنی و می خندی و دست می زنی یا قل میخوری و از رختخواب بیرون میری و میخندی! شدیدا به من وابسته شدی و حاضر نیستی یه ثانیه رهام کنی طوری بهم می چسبی که انگار میخوام فرار کنم اگر هم تو بغل من باشی حاضر نمیشی تو بغل کس دیگه ای بری حتی مامان جون!خوب اینم از خصوصیات بچه های سال گربه هست دیگه.عاشقتم پیشی ملوسه ...
نویسنده :
مامان
19:15